کوچه های شهرم ، خیابان ها و پیاده روها و مغازه ها و همه و همه تبدیل شده اند به محیط های ناامنی که دیگر جرات ندارم سرم را بالا بگیرم و با اعتماد واردشان شوم
غیرت از چشم های مردان سرزمینم انگار خیلی وقت است به یغما رفته و عفت ، از میان زنان سرزمینم...
آنهایی که غیرت میفهمند سکوت کرده اند و آنهایی که عفت میدانند هرروز ترس زده تر از دیروز میشوند و منزوی تر..
فکر میکردم هنوز آنقدر جوانمردی برای مردان این سرزمین مانده که بدانند کسی که چادر سر میکند،کسی که اعتنا میکند به حدود حجابش ، کسی که مواظب است صدایش ، راه رفتنش ، حرف هایش ،حرکاتش ، راهی جز راه ِ زهرا(س) نباشد، برای ترساندن نیست...برای آزار دادن نیست...برای درآوردن اشک هایش نیست!
فکر میکردم هنوز میتوانم بالهای چادرم را بگیرم و اخم هایم را به روی نامحرمان بیاورم و با متانتی که یادگار مادرم زهرا (س) بروم و کسی جرات نکند نگاهی چپ کند به من ... اما...
مریضی ِ بی غیرتی دارد بدجور بالا میگیرد...
مریضی ِ بی عفتی دارد بدجور نفس هایی را که میخواهند پاک زندگی کنند میگیرد و هرروز خفه ترشان میکند...
هرروز...
موضوع مطلب : محرم, نامحرم, شهر, کوچه, خیابان_غیرت, حجاب, عفت